ماشینحسابِ کهنِ مغز [اگر جایگاهی پایین داشته باشید]حتی سیستم ایمنی بدنتان را از کار میاندازد و به دلیل بحرانهای کنونی، انرژی و منابعی را مصرف میکند که برای سلامت آیندهتان لازم است. در نتیجه، شما به فردی واکنشگرا تبدیل میشوید که نسنجیده و هیجانی عمل میکند؛ به گونهای که برای نمونه، هر فرصت جفتیابی کوتاهمدت یا هر فرصت لذتجویی را، هرچقدر هم پست، شرمآور و غیرقانونی باشد، سریع میقاپید.
زیبایی، زشتی را خجالتزده میکند. قدرت، ضعف را خجالتزده میکند. مرگ، زندگی را خجالتزده میکند و «ایدئال»، همهٔ ما را خجالتزده میکند. بنابراین، ما از ایدئال میترسیم، از آن بیزاریم
شاید به این دلیل به رابطهای زیان آور با شما ادامه میدهم که برای ترک این رابطه ارادهی ضعیفی دارم و بسیار مرددم، امام نمیخواهم این را بدانم. از همین روی، به کمک کردن به شما ادامه میدهم و خودم را با مظلومنماییام تسلی میدهم. شاید بتوانم دربارهی خودم به این نتیجه برسم: «من شخصی ازخودگذشتهام که به کمک دیگران علاقهمندم و باید فردی خوب باشم.» اما اینطور نیست. شاید فقط شخصی باشم که میکوشد خوب به نظر برسد و در عین حال به حل مسئلهای وانمود میکند که دشوار به نظر میرسد، نه اینکه بخواهد واقعا خوب باشد و کاری واقعی انجام دهد.
آیا هرچیزی که میبینیم به عقاید مذهبی ما بستگی دارد؟ بله! به علاوه، چیزهایی که نمیبینیم هم به این عقاید مذهبی وابسته است. شاید مخالفت کنید و بگویید: «من به خدا اعتقادی ندارم.» نه، اعتقاد دارید! (اگر میخواهید این موضوع را بدانید، رمان جنایت و مکافات داستایِفسکی را -احتمالاً بهترین رمانی که تاکنون نوشته شده- بخوانید. در این رمان، راسکولنیکف، شخصیت اصلی داستان، قصد دارد بیاعتقادیاش به خدا را واقعاً جدی بگیرد. در نتیجه، دست به جنایتی میزند که طبق منطقِ خودش جنایتی سخاوتمندانه است و در نهایت تاوانش را پس میدهد). شما در عمل به خدا اعتقاد دارید و همین اعمال شماست که عمیقترین عقایدتان را عیناً بازتاب میدهد. این عقاید ناآشکارند و در وجودتان -زیر ادراکِ آگاه، نگرشهای قابلبیان و خودآگاهیِ سطحیتان- جای گرفتهاند. با مشاهدۀ نحوۀ عملکرد خود، میتوانید آنچه را درک کنید که به آن اعتقاد دارید (نه آنچه فکر میکنید به آن اعتقاد دارید). در غیر این صورت، اصلاً نمیدانید به چه چیزی اعتقاد دارید. شما آنقدر پیچیدهاید که شناخت خودتان دشوار است.
اگر تا سن چهارسالگی رفتار صحیح را به کودک نیاموزید، تا آخر عمرش در مسئلۀ دوستیابی مشکل خواهد داشت. زیرا پس از چهارسالگی، همسالان کودک منبع اصلی معاشرت اجتماعی محسوب میشوند. بنابراین، کودکِ بدون دوست غالباً به نوجوان و بزرگسالی تنها، ضداجتماع یا افسرده تبدیل میشود. این خوب نیست.
از چیزهای کوچک شروع کنید. آیا از فرصتهایی که در اختیارتان قرار گرفته است، استفادۀ کامل کردهاید؟ آیا در شغل خود سختکوشانه تلاش میکنید؟ آیا با همسر و فرزندان خود با ادب و احترام رفتار میکنید؟ آیا مسئولیتهای خود را کاملاً میپذیرید؟ آیا آنچه باید به دوستان و اعضای خانوادۀ خود میگفتید، گفتهاید؟
رو به بالا هدف بگیرید. حواستان را جمع کنید. آنچه را میتوانید، اصلاح کنید. به دانش خود مغرور نباشید. برای فروتنی تلاش کنید؛ زیرا غرورِ دیکتاتوری خودش را در ناشکیبایی، ظلم، شکنجه و مرگ نشان میدهد. از بیکفایتی خود آگاه باشید: بزدلی، بدذاتی، خشم و نفرت. قبل از آنکه دیگران را متهم کنید و قبل از آنکه بخواهید ماهیت دنیا را اصلاح کنید، خوی وحشیانهی روح خودتان را در نظر بگیرید. شاید دنیا مقصر نباشد؛ شاید خودتان مقصرید.
این شمایید که نتوانستهاید کاری تاثیرگذار انجام دهید؛ به هدف موردنظرتان نرسیدهاید؛ شکوه و عظمت خداوند به شما نرسیده است؛ گناه کردهاید. با وجود همه این موارد، شما در بیکفایتی و شرارت دنیا سهیمید.
دروغ نگویید. هیچ وقت در مورد هیچ چیز دروغ نگویید. دروغگویی به جهنم ختم میشود. همین دروغهای کوچک و بزرگ حکومتهای نازی و کمونیست بود که منجر به مرگ میلیونها انسان شد.
فردی را تصور کنید که تأکید دارد همهچیز در زندگیاش روبهراه است. او از مشاجره اجتناب میکند، لبخند میزند و آنچه از وی خواستهاند انجام میدهد. او جایگاه مناسبی پیدا میکند و در آن مخفی میشود. او مسئولان را زیر سؤال نمیبرد، ایدههای خودش را مطرح نمیکند و هنگامی که با وی بدرفتاری میکنند، شکایتی نمیکند. مثل یک ماهی که در مرکزِ دستۀ ماهیها مخفی میشود، سعی میکند از چشم مردم دور باشد. اما راز ناآرامی قلبش را میجود. او هنوز رنج میکشد، زیرا زندگی رنج است. او تنها، منزوی و ناراضی است. فرمانبرداری و خودسازگاریاش معنای زندگی را از وی گرفته است. او به یک برده و یک ابزار جهتِ سوءاستفادۀ دیگران تبدیل شده است. به آنچه میخواهد یا نیاز دارد نمیرسد، زیرا برای رسیدن به آنها باید نظرات شخصیاش را رک و راست بیان کند. بنابراین، هستیِ او چیز ارزشمندی ندارد تا مشکلات زندگی را برطرف کند. این قضایا او را بیمار میکند.
کسانی که بهاندازۀ کافی، گفتاری یا عملی، دروغ گفتهاند -همین الان- در جهنم زندگی میکنند. آنها همان کسانی هستند که به طور غریزی از آنها دوری میکنید. آنها کسانی هستند که اگر مستقیماً به آنها زل بزنید، فوراً خشمگین میشوند. اگرچه گاهی اوقات با شرمندگی رویشان را برمیگردانند.
نسلهای بیشماری نابود شدهاند تا شما را به جایی برسانند که الان هستید. خوب است اندکی سپاسگزار باشید.
اگر اصرار دارید تا دنیا را به سمت خودتان متمایل کنید، بهتر است برای این کار دلایلی داشته باشید. بهتر است به پیامدهای آن به دقت فکر کنید. در غیر این صورت، مطمئنا به شدت سقوط میکنید.
باید کار را انجام دهید که دیگران انجام میدهند، مگر اینکه دلایل خوبی برای انجام ندادن آنها داشته باشید.
وقتی در مسیری قرار دارید که در آن رد پاهایی وجود دارد، دستکم میدانید که دیگران از آن مسیر عبور کردهاند و خیالتان راحت است. اما خارج از این مسیر بیابان است؛ بیابانی که در کمین نشسته و پر از راهزن و هیولاست. بنابراین، عاقلانه است که خودمان را در مسیر ایمن و مطمئن قرار دهیم.
زنانِ سالم، مردانِ ضعیف را نمیخواهند، بلکه به دنبالِ مردانِ قویاند. کسی را میخواهند که با او جروبحث کنند؛ کسی که با او گلاویز شوند. زنانِ قوی به دنبال مردانی قویتر میگردند. زنانِ باهوش به دنبال مردانی باهوشتر میگردند. آنها کسی را میخواهند که چیزی را سر سفره بیاورد که خودشان اکنون نمیتوانند آن را تأمین کنند.
هرچیزی برای منطقی و معقول بودن نیازمندِ محدودیت است، زیرا «وجود» و شاید هم هستیِ کاملاً بیتحرک، نیازمندِ «تغییر» است. منظور از تغییر، تغییر زیاد یا دستکم تغییر به شرایطی متفاوت است. این تغییر فقط برای چیزی امکانپذیر است که محدودیت دارد.
باید فروتن باشیم، زیرا به جای اینکه حس کنیم دانش کافی داریم و درنتیجۀ این فکر متحمل عواقب خطرناکی شویم، بهتر است این نکته را بدانیم که نادانیم و در طلب کسب دانش باشیم.
ویرانی سهلانگارانۀ سنتها، دعوتی است به ظهور مجدد آشوب. هنگامی که جهل فرهنگ را نابود میکند، هیولاها پدیدار میشوند.
مراقب روشنفکرانی باشید که نظریههای انگیزشی خود را به عنوان تنها تئوری درست قلمداد میکنند. به بیان دقیقتر مراقب باشید که یک متغیر واحد را به عنوان تنها دلیل تمامی مشکلات مختلف و پیچیده به شما قالب نکنند.
فردی که در شخصیت او انسجام وجود ندارد به هنگام بروز چالش نمیتواند استقامت کند. او در بالاترین سطوح بنیاد روانی، یکپارچگی شخصیت خود را از دست میدهد. او تعادل را نیز از دست میدهد … و نمیتواند بر خود مسلط شود. …. خشم، اضطراب یا درد میتواند روحیۀ او را در تسخیر خود در بیاورد.
هنرمندان چگونه نگاه کردن را به مردم یاد میدهند. درک جهان بسیار دشوار است و ما بسیار خوشاقبالیم که از حضور نوابغی برخورداریم که آن را به ما بیاموزند و ما را به آنچه پیوند دهند که از دست دادهایم و واقعیات جهان را برایمان آشکار کنند.
ازدواج یک پیمان است و دلیلی برای آن وجود دارد. شما مشترکاً و به طور علنی اعلام میکنید: “من تو را در بیماری یا سلامتی و در فقر یا ثروت ترک نمیکنم و تو هم مرا ترک نمیکنی.” این در واقع نوعی تهدید است: “هر اتفاقی بیفتد ما از شر همدیگر خلاص نمیشویم.
برای آنکه دیدگاه متعادلی نسبت به جهان تجربی به دست آوریم… کسانی که گرایش محافظهکارانه دارند و ذاتاً وضع موجود را ایمن میدانند، باید به این درک برسند که نظم صرف کافی نیست. با این حال، افرادی که تفکرات لیبرال عمیقتری دارند و دیکتاتور مستبد را در همه جا میبینند، باید بیشتر قدردان ساختارهای اجتماعی و روانشناختی تعابیری باشند که ما را پیوسته از بلایای طبیعت و پدیدههای ناشناخته محافظت میکنند.
وقتی سوگوار کسی میشویم که وجودش علیرغم تمام کاستیها برایمان ارزشمند بود، در اعماق وجودمان به یک حکم میرسیم. شاید این حکم بازتابی از یک حکم اساسیتر باشد: اینکه با وجود تمامی مشکلات، وجود داشتن ارزشمند است.
شاید شما یک بازنده باشید، شاید هم نباشید؛ اما اگر بازندهاید، مجبور نیستید که با این شرایط (بازنده بودن) زندگیتان را ادامه دهید. شاید فقط عادت بدی دارید. شاید هم صرفاً مجموعهای از عادتهای بد را در خود پرورش دادهاید!
تصویر نکنید که دوستی با افراد سالم و خوب آسانتر از دوستی با افراد ناسالم و مضر است. اصلا اینطور نیست. یک شخص خوب و سالم یک ایده ال است. ایستادن در کنار چنین شخصی نیازمند قدرت و شجاعت است. قدری تواضع و قدری شجاعت داشته باشید. از قدرت قضاوت خود استفاده کنید و خودتان از همدردی و دلسوزی نسنجیده دوری کنید.
وقتی خیلی جوان هستیم، نه منحصربهفردیم و نه آگاه. در جوانی فرصت و دانشی برای توسعهٔ معیارهایمان نداریم. در نتیجه باید خودمان را با دیگران مقایسه کنیم، چون وجود معیارها ضروری است. بدون آنها، جایی نیست که برویم و کاری نیست که انجام دهیم.
والدینی که مسئولیت تأدیب کودکانشان را نادیده میگیرند، فکر میکنند میتوانند از برخورد با کودکانشان، که لازمهٔ پرورش صحیح آنهاست، اجتناب کنند. آنها دوست ندارند آدم بدِ قصه باشند (در کوتاهمدت). ولی با فرار از مسئولیت، بههیچعنوان کودکشان را در برابر ترس و درد محافظت نمیکنند یا نجاتش نمیدهند. تقریباً برعکس، دنیای اجتماعیِ وسیعتر که قضاوتی و بیملاحظه است، برخورد و تنبیه را خیلی شدیدتر از والدی آگاه اعمال میکند. شما میتوانید فرزندانتان را تأدیب کنید یا میتوانید این مسئولیت را به دنیای سنگدل، قضاوتی و بیملاحظه بسپارید؛ البته گزینۀ دوم را نباید با عشق اشتباه گرفت
اگر از ما بیش از حد محافظت کنند، در موقعیتهای خطرناک، غیرمنتظره و سرشار از فرصتها که ناگهان بروز میکنند -و در بروز آنها شکی نیست- شکست خواهیم خورد.
اگر با خود صادق هستید و از غفلت و خودفریبی دوری میکنید، اخلاقیتر آن است که منشأ خطاهای جهان را در خودتان جستوجو کنید. وقتی به جای دیدن عیبهای کوچک دیگران، عیب بزرگ خودتان را ببینید، بهتر میتوانید عمق مسائل را درک کنید و در چنین شرایطی منشأ مشکلات را آسانتر پیدا میکنید.
طی بیش از بیست سال کار درمانی دریافتم: آدمها برای آنکه بتوانند ذهن خود را سامان بدهند به ارتباط مداوم با دیگران نیاز دارند.
اگر آنچه را میخواهید (یا نمیخواهید) و نیاز دارید (یا ندارید) دقیقاً بیان نکنید، برنده شدن در یک بحث و حتی آغاز کردن یک گفتوگو برایتان بسیار دشوار خواهد بود.
در شما این احساس وجود دارد که چیزی را از دست دادهاید و تنها از طریق یک پیوند عاشقانۀ مناسب به آن میرسید. این امر درست است و شما واقعاً چیزی را از دست دادهاید. اگر اینطور نبود، هرگز رابطۀ جنسی تکامل نمییافت.
اگر با رنج و بدی مقابله کنید و این کار را صادقانه و شجاعانه انجام دهید، هم شما و خانوادهتان قویتر میشوید و هم دنیا به جای بهتری تبدیل میشود. در غیر این صورت رنجش جایگزین میشود و شرایط زندگی را بدتر میکند.
Hi there very nice website!! Man .. Excellent .. Amazing .. I’ll bookmark your site and take the feeds alsoKI’m glad to seek out so many helpful information here in the post, we’d like develop more techniques on this regard, thanks for sharing. . . . . .
o0jd5k
ym4cwh
fhh753